جدول جو
جدول جو

معنی تب جوش - جستجوی لغت در جدول جو

تب جوش
ظرفی که در آن چای دم کنند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تن پوش
تصویر تن پوش
آنچه تن را بپوشاند، جامه، لباس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر جوش
تصویر پر جوش
پر از جوش، آنچه بسیار جوش بخورد، آنچه در حال جوشیدن است و جوشش بسیار دارد، برای مثال زمین دید یکسر همه ساده ریگ / بر و بوم از او همچو پرجوش دیگ (اسدی - ۲۷۵)، پرشور، پرولوله، پرغلغله، پرجوش و خروش، برای مثال امروز که بازارت پرجوش خریدار است / دریاب و بنه گنجی از مایۀ نیکویی (حافظ - ۹۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب خوش
تصویر شب خوش
عبارتی که در شب خصوصاً هنگام خداحافظی در شب می گویند، شب به خیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترک جوش
تصویر ترک جوش
گوشت نیم پخته، آبگوشت یا خوراک دیگر که گوشت آن نیم پخته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب پوش
تصویر شب پوش
جامه ای که شب و هنگام خواب بر تن می کنند، دستمال یا روسری که شب هنگام خواب بر سر می بندند، شب کلاه، برای مثال ز مستی باز کرده بند کرته / ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش (سنائی۲ - ۴۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
(تَمْ)
که تن را پوشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تنجامه. لباس. پوشاک، خلعتی که شاهان دادندی از جامه هایی که خود آن را از پیش پوشیدندی. خلعتی که پادشاهان از جامه های پوشیدۀ خود عطا کردندی و این گرامی تر از دیگر خلاع بود: یک ثوب سرداری ترمۀ تن پوش مبارک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
سخت جوشنده و شتابان، سخت دونده و ناآرام:
نشستند بر تازی تیزجوش
همه خاره خفتان و پولادپوش،
نظامی،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام یکی از تقسیمات سال در هند قدیم. (ماللهند بیرونی ص 187)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
آنرا باب الیهودیه نامند. یکی از چهار دروازۀ جی (اصفهان) که یکصدوهفتاد سال قبل از اسلام بنا شده است. رجوع به باب الیهودیه و محاسن اصفهان چ طهران صص 92- 93 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
گوشت نیم پخته. (برهان) (ناظم الاطباء). لحم نیم خام چه ترکان نیم خام گذارند و می گویندگوشت مهرا قوت نمی باشد. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). کنایه از یخنی نیم خام است. چه ترکان گوشت را نیم خام خورند و نمی گذارند که مهرا سازند و می گویند گوشت مهرا شده را قوت نمی باشد. (انجمن آرا) :
ترک جوشی کرده ام من نیم خام
از حکیم غزنوی بشنو تمام.
مولوی.
بس بجوشیدی در این عهد مدید
ترک جوشی هم نکردی ای قدید.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ گَ / گِ)
که به سرعت جوشد. که شتابان و به تعجیل جوش زند: هدوج، دیگ شتاب جوش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ خوَشْ / خُشْ)
کلمه ای باشد که در وقت وداع کردن گویند خصوصاً در شب. (از برهان). کنایه از وداع باشد در شب. (از انجمن آرا). این کلمه را وقت شب در هنگام آمدن و رفتن به یکدیگر گویند. (از آنندراج). کلمه دعا که در شب گویند خصوصاً در هنگام وداع و مرخصی و شب بخیر نیز گویند. (ناظم الاطباء). در تداول عامه بیشتر این کلمه هنگام رفتن و خداحافظی به کار رود و مرادف شب بخیر است. شب به شما خوش. شب بخیر. شب شما خوش باشد:
شب خوش مکنم که نیست دلکش
بی توشب ما و آنگهی خوش.
نظامی.
طمع خوشدلی ندارم از آنک
’روزخوش’ کرده است ’شب خوش’ من.
کمال اسماعیل.
- شبت خوش باد، شبت به خوشی گذرد:
ز جوش خون دل خونبار گفتم
شبت خوش باد و روزت خوش که رفتم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
لحیم مس. رجوع به مس و لحیم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
مرخم تب آورنده. آنچه تب آورد. آنچه که موجب بروز بیماری تب گردد. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شب پوش
تصویر شب پوش
لباس شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب خوش
تصویر شب خوش
کلمه ای که در وقت وداع کردن گویند خصوصاً در شب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن پوش
تصویر تن پوش
لباس، پوشاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترک جوش
تصویر ترک جوش
آبگوشتی که گوشت آن نیم پخته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آبی که در حال جوشیدن است آب جوشان، آب گرم معدنی، آبی که در آن جوش یعنی بی کربنات سود و اسید طرطیر کنند و مانند گوارشی بیاشامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن پوش
تصویر تن پوش
((تَ))
لباس و جامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شب پوش
تصویر شب پوش
لباس خواب، روسری که شب هنگام خوابیدن به سر بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترک جوش
تصویر ترک جوش
((تُ))
آبگوشتی که گوشت آن نیم پخته باشد، گوشت نیم پخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شب خوش
تصویر شب خوش
شب بخیر، شب به خیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تن پوش
تصویر تن پوش
لباس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم جوش
تصویر هم جوش
آلیاژ
فرهنگ واژه فارسی سره
پوشش، ثوب، جامه، کسوت، لباس
متضاد: پاپوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نخستین جوش زدن دیگ بار گذاشته شده، دیگی که آبش تازه جوش
فرهنگ گویش مازندرانی
قهوه جوش، ظرفی که به جای کتری مورد استفاده قرار می گرفت
فرهنگ گویش مازندرانی
موم حاصل از جداسازی عسل و شان
فرهنگ گویش مازندرانی
جامه، پیراهن
فرهنگ گویش مازندرانی
گرمای آتش، حرارت آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
تب به موس
فرهنگ گویش مازندرانی
مستقیم، حالتی در نوعی بازی محلی که بازیگر یک دستش را به
فرهنگ گویش مازندرانی
کار آزموده، مجرب، جای کهنه جوش
فرهنگ گویش مازندرانی